روي ويترين لب هايش نوشته بود خاموش
و در آخرين کارناوال شب
با ماسکي که فقط بلد بود بخندد
دوش به دوش باران والس ميرقصيد
سلام. براي چنديمين بار بود که اين متن رو مي خوندم و باز هم زيبا بود. اصلا مگه ميشه "قيصر" چيزي بگه و زيبا نباشه!
باران بهاري که باريد... او که آمد... همه ي نقشه ها خراب و نقش بر آب خواهند شد.
اللهم عجل لوليک الفرج...