سفارش تبلیغ
صبا ویژن



اردیبهشت 91 - شاه بیت

   

یا انیس الموحّدین

دو سه هفته ایست که ظاهرا تنها هستم!
کاری پیش آمده بود که خانمم مجبور به سفر شد.
عزیزی پرسید: دلتنگ نشده ای؟!
عرض کردم: دل که از سنگ نیست، تنگ می شود گاهی!
وابسته نیستم. . . دلبسته ام.

وابستگی و دلبستگی فقط مخصوص اوست. . . او که یکتای عالم است.

هیچ وقت فراموش نمی کنم؛ در شب های قدر از خدا خواستمش، تا همیشه قدرش را بدانم و مُنعمش را شاکر باشم.
احساساتی نیستم ولی عاقلانه احساس می کنم فضای اطرافم را!
دو، سه روز دیگر به پایان زندگیِ اِنفرادیم باقی نمانده. . . و شاید به پایان زندگی مادی!!! (والله عالم)
یار از سفر می آید اگر خدا بخواهد. . .



[نویسنده: احسان] [یکشنبه 91 اردیبهشت 31]

چرا همه ی نقشه های جغرافیای جهان دو قسمت دارند؟

چرا همه چیز به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم می شود؟

چرا رنگ آسمان در شمال شهرهای جهان آبی و در جنوب شهر خاکستری است؟

چرا پرندگان جنوب شهری با بال های وصله دار پرواز می کنند؟

چرا بهار در جنوب شهرهای جهان زرد است؟

چرا برف در جنوب شهرهای جهان سیاه است؟

چرا مگس های شمال شهر زباله های بهداشتی و بسته بندی شده می خورند؟

چرا پشه های شمال شهر اگر به زباله های جنوب شهر دست بزنند مسموم می شوند؟

چرا گربه های شمال شهر شیر پاستوریزه می خورند؟

چرا بچه های شمال شهر وقتی که فوتبال بازی می کنند ، گل های تازه و قشنگ و رنگارنگ به یکدیگر می زنند؟

چرا دنیای بچه های شمال شهر جهان رنگی است: سفره های رنگین، خواب رنگین، لباس های رنگی، فیلم های رنگی؟

مگر خون آن ها رنگین تر است؟

چرا بعضی ها در شمال جهان به دنیا می آیند؟ در شمال گهواره می خوابند؟ در شمال میز می نشینند؟ شمال غذا می خورند؟ قطب شمالی میوه را گاز می زنند و قطب جنوبی آن را دور می ریزند؟

در شمال جهان زندگی می کنند و وصیت می کنند که آن ها را در شمال قبرستان به خاک بسپارند؟

اگر شمال بهتر است، چرا جهت قبله به سمت جنوب است؟

چرا خدا خانه ی خود را در جهت جنوب جهان ساخته است؟

من به سمت جنوب نماز می خوانم.

خدا در همسایگی ماست.

خدا در همه جا هست! خدا باید در همه جا باشد!

خوبی هم در همه جا هست؛ هم در شمال، هم در جنوب! خوب است که خوبی در همه جا هم خوب باشد، خوبِ خوب! چه در شمال، چه در جنوب!

من این نقشه ها را قبول ندارم. من این خط ها و خط کشی ها را قبول ندارم.

اصلا کدام شهر؟ کدام شمال؟ کدام جنوب؟

آیا اگر ما از جای دیگری نگاه کنیم، جایی بالاتر، بالاتر از مرزها و جهت های جغرافیا، همه چیز جا به جا نمی شود؟

چه کسی این نقشه ها را برای ما کشیده است؟

وقتی که باران بهاری ببارد، همه ی نقشه های کاغذی را خراب می کند و همه ی این نقشه ها را نقش بر آب می کند. می گویید: نه! این خط و این هم نشان!

از کتاب "بی بال پریدن" ،زنده یاد قیصر امین پور

 

آه!

زود بار بستی از دیار دردمندان...قیصر!

کاش بودی و این روزها را می دیدی!

این روزها به دنبال مردی می گشتم که هرگز نیافتمش !

چون او در شمال بود، و خانه ی ما در جنوبی ترین نقطه ی جنوب!

می گفتند خدمتگزار مردم است؛در میان مردم است!!

در کوچه های تنگ و باریک جنوب شهر قدم زدم...نشستم...با مردم همسفره شدم...ولی او را نیافتم!!!

چون او در شمالی ترین نقطه ی شمال بود.

خواستم با دوچرخه ای که از پدرم برایم مانده بود به شمال بروم تا درد های مردم را به او برسانم...اما باران بود و برف و سرما!

قصد کردم پیاده مسیر را طی کنم...اما وصله های کفش هایی که از برادرم به من رسیده بود، مثل پدرم پیر و سست شده بود و قدرت همراهی نداشت!

سراغ کبوتران نامه رسان را گرفتم!

گفتند: طیاره هایی که از شمال آمده بود،بالشان را شکسته... سال هاست که بالشان شکسته و زمین گیرند؛گوشه ای از طویله ی همسایه را اجاره کرده اند تا بتوانند بچه هاشان را بزرگ کنند!

خدایا در همسایگی ما چه می گذرد؟!

چه زیبا گفتی " وقتی که باران بهاری ببارد، همه ی نقشه های کاغذی را خراب می کند و همه ی این نقشه ها را نقش بر آب می کند".

آسمان شهر ما همیشه ابریست و ما خورشید و سپیده ی صبح را در رویاهامان می پرورانیم؛

کاش بغض آسمان شکسته می شد، خودش را سبک می کرد...باران بهاری می بارید،نقشه ها را خراب و نقش بر آب می کرد... و ما خورشید را درطلیعه ی صبح، نظاره گر می شدیم...کاش!!!


(برای آسمان شهرمان از اعماق سلامتی ات دعا کن)

 

                                                                                                                    

                                                                                                                                   جمعه12 اسفند1390
                                                                                                                                روز انتخابات مجلس نهم



[نویسنده: احسان] [جمعه 91 اردیبهشت 29]

 

به حرم (فاطمه معصومه سلام الله علیها) می روم تا پاک کنم غبار روزهای دلتنگی را. . .
من بسان طفلی صغیرم که دست کوچکش از دستان پر مهر مادر جدا شده و چشم هایش خیس باران است!!!
روزت مبارک ای مهربان مادر سادات(سلام الله علیها)



[نویسنده: احسان] [جمعه 91 اردیبهشت 22]

دلم که می گیرد، زبانم بند می آید! گویا دل خودش می خواهد قلم در دست بگیرد و بگوید هر آنچه در دلش هست!!!

این روزها وقتی در تنهایی خودم فرو می روم، تنها چیزی که به ذهنم خطور می کند، «پرواز است برای آغازی دیگر»؛ برای آغازِ همیشگی، آغازِ بی پایان.

و تو ای عزیز! بدان که هر وقت تنها شدی، خدا همه را بیرون کرده تا خودت باشی و خودش. . .پس خلوت و تنهاییت را با او باش. . . نه با شیطان!
می گیرد دستت را، اگر دست دراز کنی! خودش گفته: «أُدعُونی أستجب لکم».



[نویسنده: احسان] [جمعه 91 اردیبهشت 22]

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست،چون او به موهای خود گلت می زند!
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد، کبری گفت: تصمیم بزرگی گرفته است؛ کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند، چون او با پترس چت می کرد!
پترس همیشه پای کامپیوترش بود و چت می کرد؛ پترس دید که سد سوراخ شده اما انگشتش درد می کرد چون زیاد چت کرده بود!
او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند . . . پترس در حال چت کردن غرق شد!
برای مراسم دفن او، کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود؛ اما کوه روی ریل ریزش کرده بود!
ریز علی دید که کوه روی ریل ریزش کرده اما حوصله نداشت؛ ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را درآورد! ریز علی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت.
قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. . .کبری و مسافران قطار مردند. اما ریز علی بدون توجه به خانه رفت!
خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الآن چند سالی است که کوکب همسر ریزعلی، مهمان ناخوانده ندارد، او حتی مهمان خوانده هم ندارد، او حوصله ی مهمان ندارد، او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند، او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او کلاس بالایی دارد، او فامیل پولدار دارد! او آخرین بار که گوشت قرمز خرید، چوپان روغگو به او گوشت خر فروخت اما او از چوپان روغگو گله ندارد. . .
چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد!!!!!!!!!!!
به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان ما، آن داستان های قشگ وجود ندارد!!!
و در مدرسه های ما آن بچه های پاک و معصوم وجود ندارد!!!
و در دانشگاه ها و حوزه های ما. . .
و در خانواده های ما. . .
و در. . .



[نویسنده: احسان] [پنج شنبه 91 اردیبهشت 21]



[نویسنده: احسان] [چهارشنبه 91 اردیبهشت 6]