سفارش تبلیغ
صبا ویژن



بهمن 91 - شاه بیت

   

خواستم چند سطری از امروز بنویسم!
از وطن پرستانی که آمده بودند، شعار عزت و شرف وطن را سر دهند؛
هدفتان مقدس. . . اجرتان محفوظ !

ولی عزت و شرافت تن را سالهاست فروخته ایم به همانهایی که بیگانه و اجنبی خطابشان می کنیم،
همانهایی که سالهاست علیهشان شعار می دهیم!
آنهایی که شاید نتوانسته اند خاک وطنت را آلوده کنند، ولی به آلوده کردن تنت بسنده کرده اند!

آری عزیز!
وطنِ بی تن، "واو"ی بیش نیست. . . آن هم ارزانی خودت!!!
تنتان سلامت. . . وطنتان استوار.
 



[نویسنده: احسان] [یکشنبه 91 بهمن 22]

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید. من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من.



[نویسنده: احسان] [شنبه 91 بهمن 7]

می گفتند شاعری انقلابی است؛قیصر را می گویم!
نمی دانم منظورشان چه بود؟!
ولی معنای انقلاب را خوب می دانم. (در فلسفه،اخلاق و علوم سیاسی یعنی دگرگونی و زیر و رو شدن) شاید آنها نفهمیده بودند معنای این لفظ گرانمایه را!!!
افسوس که همیشه بعد از رفتن می شناسیم و شناسانده می شویم.
سینه اش لبریز از درد و رنج بود(آنجا که می گفت:شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید*مگر مساحت رنج مرا حساب کنید!).
روزی که شنیدم پرواز کرده،روحم بی قرار شد؛ گویی هوای پرواز به سرم زده بود!
با خود گفتم: زین پس چه کسی دردهای دردمندان را فریاد کند و زخم های دل شکستگان را
التیام بخشد؟!!...
و بعد از رفتنش هنوز بغض غزل،قصیده و دوبیتی در گلوشان گیر کرده و شاید این بغض ها بماند تا پرواز دهد شعر هر شاعر دل سوخته را!
و شاید اینگونه باشد که دل نوشته هایش منقلب می کند هر فرد انقلابی را...
پس بخوانیم تا بفهمیم و بدانیم معنای این واژه ی عظیم را...                                  

بهشت برین جایگاهش
خدایش بیامرزد    

91/12/3



[نویسنده: احسان] [جمعه 91 بهمن 6]