سفارش تبلیغ
صبا ویژن



شهریور 91 - شاه بیت

   

وقتی می شنوم فلانی سالی یک بار اگر توفیقی باشد طعم گوشت را می چشد. . .

وقتی می بینم پیر زنی را که از فرط افتادگی، چیزی شبیه به زاویه ی قائمِ کتاب ریاضی ام شده است و چند تکه استخوان با خود حمل می کند. . .

دلم به اندازه ی تمام غصه ها تنگ می شود!!!

شرمنده ام از خالق، که دستانم کوچک و دنیا بزرگ است!

کنار سفره که می نشیم گواراییِ غذا را احساس نمی کنم!

یادش بخیر. . . آن روزهای خوب و شیرین . . .

آن روزها که دل ها یکی بود و سفره ها گوارا و سفره نشینان صادق و با صفا!!!

شاکرم رزاق را که در دنیایِ پست دنیا پرستان،اگر مسؤول نبوده ام و پست و مقامی نداشته ام، امّا نسبت به اطرافم احساس مسؤولیت کرده ام!!!

نمی دانم مسؤولین دیده اند پیرمردی را که انحنای کمرش به اندازه ی تمام بی کسی هایست و هنوز هم لقمه نانِ شبش را با گاریِ کوچکش به خانه می آورد؟!

به دردهای دلم خرده نگیرید!

ولی جایی نخوانده ام که مولایم علی،اینگونه زیسته باشد!!!

     نامه اش به عثمان بن حُنَیف (فرماندار بصره) را می خواندم(نامه 45 نهج البلاغه). . . آنجا که فرموده بود:
"ای پسر حنیف! به من گزارش دادند که مردی از سرمایه داران بصره، تو را به مهمانی خویش فراخواند و تو به سرعت به سوی آن شتافتی. خوردنی های رنگارنگ برای تو آوردند. . . اندیشه کن در کجایی و بر سر کدام سفره می خوری؟
. . .هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وادارد که طعم های لذیذ برگزینم، در حالی که در حجاز یا یمامه کسی باشد که به قرص نانی نرسد و یا هرگز شکمی سیر نخورد، یا من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی که از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهای سوخته وجود داشته باشد . . . آیا به همین رضایت دهم که مرا امیرالمومنین خوانند و در تلخی های روزگار با مردم شریک نباشم و در سختی های زندگی الگوی آنان نگردم؟ "

این روزها که علی نام ها زیاد شده اند و علی مسلکان اندک. . . هنوز هم به گوش می رسد دردِ دل های مولا از اعماق چاه تاریخ. . .



[نویسنده: احسان] [چهارشنبه 91 شهریور 15]