سفارش تبلیغ
صبا ویژن



احمد داره خفه میشه!!! - شاه بیت

   

ساعت حدودا 9:30 شب بود داشتم لقمه ی سوممو برمی داشتم که صدای جیق و فریاد همسایه پایینیمون دراومد!

چند ثانیه بعد. . . کمک. . . کمک!! احمد داره خفه میشه!!!!!!(یکسال و نیمشه)

با بیژامه پریدم تو کوچه، دست و پام مثل ژله می لرزید.

بچه رو آورد. . . دم دهنش خونی بود!

گیره قورت داده بود. . . سریع سرو تهش کردم زدم تو کمرش.چند دقیقه بعد بهتر شد ولی رنگ و رو نداشت و ما بدتر.

سه سوت موتورو روشن کردم رفتیم درمانگاه، دکتر گفت گیره رفته تو معدش. . . باید برید عکس بگیرید؛ برگشتیم خونه دفتر بیمشو برداریم که باباش گفت دیگه مزاحم شما نمیشم با مادرش می بریمش بیمارستان برا عکس و آندسکوپی و. . .

بعد باهاش تماس گرفتم گفت: دکتر گفته باید مایعات بخوره تا ایشالا دفع بشه و الا آندوسکوپی(خدا نکنه)، الآن هم رفتیم حرم زیارت کنیم.

خلاصه شام زهر مارمون شد ولی خدارو شکر به خیر گذشت(به قول قدیمیا: تا گوساله گاو شود، دل مادر آب شود).

تازه فهمیدم که بچه بزرگ کردن خیلی سخته! یاد بچگی هام افتادم که جوجه می خریدم بزرگ کنم ولی هیچ وقت نتوستم؛ چون مریض میشد و میمرد!

حالا بحثای فردامو هم آماده نکردم؛ دلم داره ضعف میره و خوابمم نمی گیره؛ موندم چه خاکی به سرم کنم!
و در آخر: شما رو به خدا مواظب جوجه هاتون باشید.
یا حق



[نویسنده: احسان] [سه شنبه 91 فروردین 22]