روزهای آخر سال که می شود، حوصله ات هم کم کم رو به آخر می رود!
گرم شدن هوا و بی حوصله شدن از یک طرف و فکر امتحانات هم از طرف دیگر، مُخت را می خورد.
تازه اگر خوابت هم بیاید و شب قبلش هم بیشتر از دو ساعت نخوابیده باشی و کولر کلاس هم خاموش باشد، احساس می کنی در یکی از زندان های ساواک هستی و استاد هم شکنجه گر!
گاه زیر لب زمزمه می کنی: "همت بلند دار که مردان روزگار. . .".
و گاه به موبایلت ور می روی و اندک زمانی هم به صدای استاد گوش می دهی. . . و گاهی که اصلا حوصله ات تمام می شود، تکه کاغذی برمی داری و سعی می کنی لااقل چند خطی سیاه مشقِ روزانه ات را بنویسی، تا شاید بعدها راز موفقیت و یا شکستت را بدانی!!!
{سه شنبه هفتم خرداد هزار و سیصد و نود و دو. . . دقایق آخر کلاس}
[نویسنده: احسان] [پنج شنبه 92 خرداد 9]