سفارش تبلیغ
صبا ویژن



مرداد 92 - شاه بیت

   

سلام ماه خدا!

چه زود دلتنگت شدیم...هنوز باور نداریم رفتنت را!

الآن سحر است...به گوش نمی رسد نغمه ی دعای سحرت!!

جوشنت...ابوحمزه ات...قرآن بر سرت!

کاش لااقل همین سحر برایمان به یادگار می ماند!

دلمان مدام بهانه ات را می گیرد...

بخدا وقت سحر از غصه نجات یافته بودیم!

ای دوست...ای عزیز... ای مهربان...

دلتنگت شده ایم!

زود برگرد...


-----------

ما هنوز تشنگان رحمتیم

پر نمی کشیم

از حریم تو!

می رسد نسیم تو

دم به دم

چون شراره های آفتاب!

می زند به جان ما

آتشی،

نیمه شب

شعله های ماهتاب!

که ای مسافران خسته از سفر،

دربدر!

از خدای خویش

 بی خبر!

لحظه های رفتن است...

سوی آسمان

بلکه نه! فرصت گذشتن از

قله ی بلند کهکشان!

وقت رفتن و رسیدن است. . .

فصل چیدن است!!

(سحر دوم شوال 1433)



[نویسنده: احسان] [شنبه 92 مرداد 19]

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ  مِنْ مُجاوِرٍ رَقَّتْ فیهِ الْقُلُوبُ، وَ قَلَّتْ فیهِ الذُّنُوبُ.
سلام بر تو اى همسایه‏اى که دلها نزد تو نرم شد، و گناهان در تو نقصان گرفت.

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ مِنْ ناصِرٍ اَعانَ عَلَى الشَّیْطانِ، وَ صاحِبٍ سَهَّلَ سُبُلَ الْاِحْسانِ.
سلام بر تو اى یاورى که ما را در مبارزه با شیطان یارى دادى، و اى مصاحبى که راههاى احسان را هموار و آسان ساختى.

 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ مِنْ مَطْلُوبٍ قَبْلَ وَقْتِهِ، وَ مَحْزُونٍ عَلَیْهِ قَبْلَ فَوْتِهِ.
سلام بر تو که قبل از آمدنت در آرزویت بسر مى‏بردیم، و پیش از رفتنت بر هجرانت محزونیم.
. . .
. . . .
{صحیفه سجادیه، دعای(45) وداع با ماه مبارک رمضان}

خوش بحال آنهایی که فقط از این سفره نخوردند بلکه اندک توشه ای هم با خود برداشتند!

 

رفت ماه رمضان، سفره ولی جمع نشد. . .



[نویسنده: احسان] [چهارشنبه 92 مرداد 16]

در این زمانه هیچکس
نه بوی عشق،
نه بوی کعبه و خدا
                نمی دهد!

به بلبلان و کفتران خسته پر
 نه هیچ کس ترحّمی
  نه هیچ کس غذا و نان
                      نمی دهد!

 

. . . و هیچ کس تبسّمی
  به مردمان خسته و شکسته جان
                                      نمی دهد!

 

  (سال 86 یا 87 نمی دانم!)



[نویسنده: احسان] [دوشنبه 92 مرداد 14]

پریشانم! نمی دانم چرا امشب پریشانم
شب قدراست و قدرخویشتن را من نمی دانم

گرفتارم به طوفان بلای خود فریبی ها
دلم تنگ است و نالانم، دچار موج طوفانم

شبیه مرده ای در گورم و افتاده ام از پا
تنم زخمی است ازعصیان، به یغما رفته ایمانم

سراپا غرق اندوهم، شبیه طفل بی مادر
خطا کردم پشیمانم، ببین باران چشمانم

کویری تشنه ام غرق عطش،خشک و ترک خورده
ببار امشب،ببار ای عشق،من دلتنگ بارانم

7 مرداد 92

پی نوشت:
*- با تشکر از کمک و راهنمایی دوست خوبم آقای بنواری(مهاجر).
*- زبان حال هیچ گاه گفتنی نیست. . .اینها زبان قال است!



[نویسنده: احسان] [دوشنبه 92 مرداد 7]

مطلبی می خواندم کوچ کلاغ ها، نوشته بود:
"این بار به خاطر سهراب
آب را گل نکنید"

در جوابش می نویسم:

شاید آن روز که سهراب نوشت:
"آب را گل نکنیم. . ."
خبر از زندگیِ سنگی امروز نداشت!
من به سهراب چنین می گویم:
    تو که امروز
      نداری خبری از دلِ جوی!
  یا که از آن همه سرو،
باید اینگونه نوشت:
      سروها خم شده اند،
      جوی ها جاری نیست!
      کوچه ها بی روح است!
       زندگی بی رنگ است
         و زمینی که زمان نیز
                از آن دلتنگ است!!!
  
کو درختان
  که بسازند کلاغان لانه؟!
   و قناری هایی
     که بخوانند
سرود شادی؟!

آه از عصر یخی!
آه!
از این همه درد. . .
یادِ سهراب بخیر. . .

 

2/5/92



[نویسنده: احسان] [چهارشنبه 92 مرداد 2]